یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۲

ژان اوستاش (1)

Photo:  Alix Cleo Roubaud ، Portrait de Jean Eustache ، 1981 © Fonds Alix Cleo Roubaud


  نوشته : ادرین مارتین
 ترجمه : سینا  آزری


اولین فیلمش ، (Robinson's Place (1963  با فریادی شادی‌بخش به پایان می‌رسد : « به‌سوی فاحشه‌خانه! » فریاد رسوایی درونِ طرحی برآمده از ظلمی آشکار: حقارتی درون عشق؛ حقارتِ زنی توسط مرد (یا گروهی از مردان). اوستاش ننگی همیشگی در متن سینمای فرانسه بود. او بخش انکارناپذیر سینمایِ پس از موج نو محسوب می‌شد؛ همچون لوک موله و موریس پیالا، تجلی‌گرِ بدبین و غیراحساسیِ طبقه‌ی کارگر و همینطور تجربه‌ی روستانشینیِ فرانسوی بر روی پرده بود. دائم‌الخمر بودن به همراهِ سکسی معمولی : به‌سوی فاحشه خانه . درمیان موزاییکِ پُرشور و نوجوانانه‌ی  My Little Loves  1974  کلمات با ظرافتی برسونی‌وار از درون همه‌ی احساس‌ها می‌گذرد : «من شق کرده‌ام» .
رومانتیسیسم - عاشقانه‌‌ای گرفتار شده درونِ آهنگ‌های خاطره‌انگیزِ (ادیت) پیاف‌ و پخشِ آن به‌صورت موسیقی زنده بر روی نواری در شاهکارش «مامان و فاحشه» 1973؛ شاعرانگیِ دیریابِ سینمای اوستاش در همین‌جا خود را نشان می‌دهد. در خاطرات معشوق سابق‌اش اِوان هانسکا (Mes annéesEustache, Flammarion, 2001) ، زمانی‌که درباره‌ی او چنین می‌گوید که ژان چگونه به شیوه‌ای سادیستی پایان رمانِ خود-زندگینامه‌ای او را در فیلمنامه‌ی اقتباسی‌اش دگرگون ساخت – و اینگونه با تغییر پایانِ آن همزمان خودکشی و غرق‌شدن‌ زن را به تصویر کشید! سال‌ها باید می‌گذشت تا او زیبایی و درستیِ این پایان را درک کند ...
اوستاش همزمان خون‌آشام هم بود - او همواره خون زندگی شخصی‌اش را جهتِ ساخت درام سینماییِ مطلوب‌اش می‌خورد؛ همچون فیلیپ گرل (کسی که دوست و همراهش بود). ژاک ریوت با جزییاتی مثال‌زدنی آنرا توضیح می‌دهد؛ آن‌هم در زمانِ همکاری‌شان در تدوین مستندی درباره‌ی ژان رنوار. مشاجر‌ه‌ای طولانی درباره‌یِ [نقش] واقعیت در سینما؛ و تعهد پایدار هر کدام به حرکت در مسیری خلاف جریان : ریوت مسیر نمایش، فانتزی و طرح و توطئه‌هایِ (هنرمندانه) را در پیش گرفت؛در حالی‌که اوستاش همه‌جانبه به تجربیات شخصی‌اش وفادار ماند. گرچه غیر‌ممکن هم نبود که در این مسیر پست و مبتذل هم جلوه کند‌.
اما در انجام آن‌، نه فقط یک‌بار، بلکه به‌صورت مداوم، ماشه‌اش را درون دایره‌ی خطرناکی که همان هنر به سوی زندگی و برعکس باشد، قرار داده بود . برای اوستاش و حلقه‌ی اطرافیانِ او، چنین رفتاری می توانست حتی مرگبار باشد: خودکشی بود که مقدمه‌‌ی ‌«مامان و فاحشه» را می‌ساخت؛ تصویر زنی با صداقت دردناک‌اش و مواجهه‌‌اش با خودکشی؛ مصیبتی  که درنهایت او را از زندگی بیرون راند: به راستی دکترمابوزه‌ای تحریف شده‌ بود، افلیج در آپارتمانی لمیده که قرار است در آنجا پروژه‌های آینده‌اش را از روی نوار سرهم بندی کند، و در این میان، تماس‌های تلفنی مکرر، تفنگی بر روی قفسه سینه‌اش، و نوشته‌ای بر در خانه : «محکم بر در بکوبید تا مرده بیدار شود» ... وَمپایِریسم، مخاطره‌ای بود که اوستاش همواره به آن چنگ می‌زد؛ مضمونی که  بزرگی و موفقیت  کارهایش را تضمین کرد؛ مساله‌ای که امروزه درخشان و فراموش نشدنی جلوه می‌کند.
اوستاش شبیه رنوار، برسون، گدار یا حتی پیالا نبود؛ «مضمون انسانی» امری متعالی برای اومحسوب نمی‌شد. از همان ابتدا، کارش را درون مسیری مفهومی قرار داد : پرتره‌ای مینیمالیستی از مادربزرگش در Numéro zero1971 ، دو مستند از The Virgin of Pessac1968/79  ؛ به تصویر کشیده شدنِ واقعیتی و همزمان طرح آن همچون میزانسنی آیینی ... ] و همه این‌ها [ هم به تجربه‌ی استادانه‌اش در به‌صحنه در آوردن/اجرایِ واقعیت در A Dirty Story1977 و همینطور فیلم‌های دشوار آخرش منجر شد.
از تحریک‌آمیزیِ بوی تعفن جوی روان تا فرم دشوار طرحواره‌های سینمایی‌اش : اوستاش هیچ گاه از به چالش کشیدن‌مان از طریقِ تکانه‌های تجربیِ فیلم‌هایش و همزمان رسوایی‌های فرهنگی موجود، و همینطور چندگانگی این ترکیب‌های شگفت‌انگیز دست نکشید . او همچنان در مسیر به چالش کشیدن‌مان حرکت می‌کند؛ از درون قبر، و [حتی] از زندگی پس از آن ، جایی که هرگز به خودش اجازه نمی دهد، باور کند .....

............................................................................................................
1. این مقاله ترجمه ی متن ی به نام (The Scandal of Jean Eustache (1938-1981 است که در اینجا منتشر شده است .

هیچ نظری موجود نیست: