یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۲

زیر آفتاب شیطان : نگاهی کوتاه به سینمای موریس پیالا



نوشته : کنت جونز
ترجمه: سینا آزری


چرا موریس پیالا در فرانسه به عنوان یک فیلمساز بزرگ شناخته می شود و در اینجا فقط یک فیلمساز فرانسوی دیگر ؟
بیرون از دایره ی نسبتا کوچک سینه فیل های آمریکایی که کارهای او را به خوبی می شناسند ، او "کاساوتیس فرانسه" است یا کارگردان فیلم لولو ، یا مردی که آن فیلم غیرعادی را درباره ی ونگوگ ساخت ، فیلمی که در آن ونگوگ گوشش را نمی برد . آن مرد ، ونگوگ است ، لعن شده با چنین ستایش های سست و بی معنا و در همان موقع وینست کنبی پرتوان ( "با ذکاوت ساخته شده و با اعتقادی راسخ و جدی ایجاد شده است" ) . شگفت انگیز است که چنین فیلم سنگدلانه ای توانست چنین واکنش نرمی را موجب شود . با این وجود ، پیالا همیشه با هرکس و هر چیزی ناهمخوان بوده است .

شاید این فقط احتراز تاریخ است . پیالا آن چیزی بود که ما به آن ، یک اشتباه احمقانه می گوییم . پس از شکست در حرفه ی نقاشی ، قبل از ساختن اولین فیلم کوتاه قابل توجه اش ،  1960 L'Amour existe در سن 35 سالگی ، شروع به فعالیت در تئاتر و مستندسازی کرد. تا زمانی که موج نو برپا بود ، اولین فیلم بلندش بیرون نیامد ، چیزی که موجب دلخوری بی پایان او ] نسبت به این جریان [ شد . در مقیاسی کوچک ، ] فیلمهایش [ سرسختانه معطوف به باز گرداندن زندگی عاطفی یک بچه ی پرورشگاهی شده اند ، ثبات یافته درون جهان "کاملا فرانسوی" . Naked childhood درباره ی میلیون ها مایل دور از میِ 68 بود . اینگونه باید گفت که پیالا  ]ترجیح داد [ با ضربه ی طبل های متفاوتی هماهنگ شود تا مسلک میانه روی را بر گزیند . در حقیقت ، او هیچ وقت در این راهپیمایی همگانی همراه نشد . آهسته قدم برداشت ، و لعنت می فرستاد هر کسی را که به مغزش همراهی با او ،خطور می کرد . چه در کنار او ، یا پشت سر او . یا پیش رویش .
حتی بیش از ژان اوستاش ، پیالا یک هنرمند به شدت شخصی بود . ترسیم کننده ی نمودار مسیرهای پیچیده و تحریف شده با هر یک از فیلم هایش. تقریبا همیشه به وجودآورنده ی کارهایی که در آن سرزندگی هوش ربای تجربیات ضروری ،تمام سیستم های اعتقادی ، وفاداری ها ، نقشه ها را به بازی می گرفت . اِلا زیلبرشتاین ، کسی که نقش فاحشه را در ونگوگ بازی کرد ، یک بار به من گفت که کارکردن با پیالا همانند تلاش ، جهت قدم برداشتن در یک مسیر مستقیم پس از نوشیدن یک لیتر ودکا است . صاعقه در یک بطری – یک شعار ، یک اصل کاری ، یک غریزه ، یک روش زندگی . "کاری را که داری انجام می دی ، تموم کن . این چیزیه که دقیقن می خوام " پیالا به الا می گوید . الا می پرسد : "چی؟" . " تو داری اشتباه انجام می دی !"  "چه چیزی رو دارم اشتباه انجام می دم؟!؟"
بیش از کاساوتیس، بیش از رنوار ، پیالا می خواست هر فریم سلولوئید حاوی نام او باشد تا در اینجا و در زمان حاضر [فیلمهایش کاملا] شناخته شده باشند . با این حال ، برخلاف رنوار، فیلمسازی عمیقا بی ظرافت بود . پیتر هانتکه یک بار او را به عنوان یک داستانگوی خیلی بد مورد قضاوت قرار داد که اشتباه هم نبود ( او هم در کمدی، آزاردهنده و هم در سکس، افتضاح بود) . طنزآمیز است که پیالا خودش بدون هیچ گونه تردیدی و با افتخار، موافق ] این مطالب [  بود. او همواره تمایل داشت که روایتش را اطراف تجربیاتش قرار دهد . گسست های مکرر ، عدم تداوم ها، تغییر چشم اندازها ، و قرینه ها در کارهایش بسیار کمتر از فیلم های کاساوتیس متکی بر نظر و عقیده ی شخصی ، و بسیار دور از دسترس در معانی ضمنی شان بودند . جایی که وقفه ها در فیلم کاساوتیس به شدت کنشمند و مبتنی بر رفتار غیر قابل پیش بینی آدم ها است ، فیلم های پیالا اغلب بیانگر مفهوم "فشردگی زمانِ" تارکوفسکی هستند .عذاب طاقت فرسای لحظه ای که رو به پایان است ، کوتاهی یک تجربه ، زندگی و اشتیاق تا ابد ، فقط همچون فردی درمانده و مستاصل – فیلمسازان اندکی هستند که تا به حال نزدیک به ترسیم این وضعیت در فیلمی شده اند . پسزمینه پیالا به عنوان نقاش، اسلحه ای کلیدی در هجوم او به قصد آشکار کردن واقعیت به حساب می آمد . بدینگونه نبود که پیالا هیچ گاه به دنبال جلوه های بصری یا  شکوفایی آن ها نباشد – نور ، رنگ ، و حرکت ، جوهره ی فیلمهایش هستند، به همان میزان که آن موارد جوهره ی زندگی برای هر فردی ست که دارای وجه زیبایی شناسانه باشد . پسر در اتاق کوچک کاغذ دیواری شده در فیلم L'Enfance nue ، حمام آفتاب ساندرین بونار درون قایقی در شروع فیلم Ë nos amours ، زنی درحال مرگ  که در اتاقی لخت در یک صومعه در فیلم  La Gueule ouverte گوشه ی عزلت نشسته ، رقص کنار رودخانه که غبار نور آفتاب تابستانی در فیلم  Van Gogh آن را فرا گرفته است ، بدون هیچ اشاره ای به رقص "فرمال" در فاحشه خانه ، درنهایت ، کلمه ی پرکنایه درباره ی موقعیت هنرمند در جامعه بورژوا – نگاه هایی که زیبایی زودگذر هرروزه ، هستی ملالت انگیز را به چنگ می آورند ، و از وجوهات و همگرایی های مناسب در فضا و زمان بهره مند می شوند .

سقوط درون لحظه . شکافتن جریان . آزادی و گرفتاری . ناگزیر، تسخیر شده و ناگزیر، رهایی یافته . فشار درونی / بیرونی سینمای ظاهرا غریزی پیالا ، همگی قطعه ای از جولانگاه قهرمانان ناراضی و بد سرشت او هستند. پس از ژان یان درGrow Old Together We won't، ونگوگِ عمیقا عصبانی دوتران(بازیگر اجراکننده ی شخصیت ونگوگ) ، تاثیرگذارترین شخصیت همزاد با پیالا بود – متناوباٌ دوست داشتنی و انسان گریز ، تشنه ی تجربیاتی که زندگی به آن ها خدشه ای وارد کرده ، در جستجوی اجتماع ،درعینِ اجتناب از همراهی دیگران . گذشته از این نقاط عطف ، قلب پیالا با کودکان و نوجوانان است : رائول بیلری در نقش رابی در فیلم  L'Enfance nue ، فرزند خودش آنتوان ، جاودانه شده در سن چهار سالگی در فیلم Le Garcu . و البته ، ساندرا بونار -  اگر او هرگز کار دیگری هم انجام نمی داد ، پیالا شایستگی مکانی ثابت در آسمان هفتم برای کشف او در نوجوانی ، بدون اشاره ای به ساختن شاهکاری با همکاری او ، فیلم Ë nos amours ، دارا خواهد بود . درمیان 11 فیلم بلند او ، سه تا - We Won't Grow Old Together, Ë nos amours,  ، Van Gogh ، درمیان بهترین فیلم های ساخته شده در فرانسه یا هر کشور دیگری در نیمه ی دوم قرن قرار دارند و بقیه فیلم ها هم چندان در فاصله ی دوری از آن ها نایستاده اند . به عنوان مجموعه ای از کارها ، آن ها نه خوشبینانه ، نه بدبینانه ، نه مثبت و نه منفی هستند – فردی اینگونه برداشت می کند که برای پیالا رسیدن به موقعیتی باثبات ، یک "نقطه دید" با گام های کوتاه جهت ترسیم مرگی هنرمندانه هدف غایی است . در هر یک از این مسیر های قابل تصور ، از هر زاویه ممکن ، سینمای پیالا درباره ی شوک است – هراسی ناگهانی ، خشونت ، تا ابد و امیدواری کنایه آمیز – زنده بودن .

................................................................................................................

1. این مصاحبه هم که توسط کِرگ کِلِر در وبلاگش ارائه شده ، برای شناخت بهتر سینمای موریس پیالا راهگشاست .  

هیچ نظری موجود نیست: