جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۶

دیوید لینچ و تویین پیکس



یادداشت اول به بهانه‌ی فصل سومِ درخشان تویین پیکس (دیوید لینچ، 2017)



غیرقابل‌پیش‌بینی و سرگیجه‌آور اما جوان و پرشور در چنگ زدن به ریسمانِ تجربه‌های تازه! لینچ این بار با وعده‌ی دختر جوانِ به قتل رسیده، همان لورا پالمر معروف به مامور کوپر در پایان فصل دوم (1992) بازگشته است: «بیست و پنج سال دیگه می‌بینمت!» بازگشتی به سوی واکاویِ هاله‌ی مرموز آن قتل؛ ساختن دوباره‌ی تویین پیکس شهری کوچک و دورافتاده؛ و گمگشتگی در مرز میان رویا و واقعیت: «این همه در آینده اتفاق افتاده است یا در گذشته!؟» مردی از جهان دیگر به مامور کوپر می‌گوید. با این وجود، این‌ها نقطه‌ی عزیمتی تازه است برای روح تجربه‌گرا و همزمان «آماتور» دیوید لینچ که بارها در فصل دوم اسیر خواسته‌های تهیه‌کنندگان در برملا کردن نام و هویت قاتل شده بود؛ مسیری خلاف آن چیزی که لینچ نشانه‌گذاریش کرده بود. اینگونه فصل سوم محملی می‌شود برای فرو ریختن همه‌ی آن چیزی که از یک سریال تلویزیونی انتظارش را داریم. اینجا طراحی صداها (اولین صحنه‌ی فصل سوم با این نصیحت به کوپر شروع می‌شود:«به صداها گوش کن!»)؛ طراحی V شکل کف اتاق‌ها (میراثی به جا مانده از کله‌پاک‌کن (1977) اولین فیلم بلند لینچ)؛ روایت‌های پراکنده و به‌ظاهر دلخواه از هر جای این شهر اهمیتی بیشتر از هرچیز دیگری پیدا کرده است: مسیرهایی برای غرق شدن/گیر افتادن میان دو دنیا یعنی همان موقعیت برزخ‌گونه‌ی تویین پیکس. جهانی که در قسمت یک و دو (همچون قسمتی واحد نمایش داده شد) یک سویش با موسیقی خیال‌انگیز بادالامنتی در دل طبیعت بکر اما وحشیِ تویین پیکس آغاز شده، و سوی دیگرش با موسیقی و آواز سحرانگیز گروه کروماتیکز به نام «سایه‌ها» در کاباره‌ی «بنگ بنگ» در مکان برخورد نگاه‌های عاشقانه یا هوس‌بازانه‌ی زنان و مردان پایان می‌پذیرد: سایه‌هایی که قرار است همه‌ی ناهمخوانی‌ها را درون خود ببلعد. دور از انتظار نیست که بهانه‌ی شکل‌گیری کلمات کروماتیکز «مخمل آبی» لینچ باشد. اما در میان این آواهای روح‌نواز، ریتم کشنده‌ی نماهایی است که هر بار ژانرهای مختلف را یکایک فرامی‌خواند و از شکل می‌اندازد. و ابایی ندارد تا این مبارزه را تا به پیش خواندنِ سینمای تجربی در قسمت سوم ادامه داده، و هر چه بیشتر انگاره‌های از پیش ساخته‌ شده‌ی ذهن مخاطبان تلویزیونی را به عقب براند. در این فصل انفجار ماشینی در مقابل چشمان پسر بچه‌ای دوخته می‌شود به اتفاقی کمیک، جایی‌که مامور کوپر یادش رفته چگونه باید از آسانسور خارج شود. و حد فاصل این دوخته شدن؟ غرقِ شادی شدنِ پسر و دختری جوان هنگام رانندگی پس از مصرف مواد: به فصل سوم تویین پیکز خوش آمدید.





هیچ نظری موجود نیست: