فلشبک: گریزگاه احساس(ها)
زندگی/خواستگاری
و مرگ/گورستان. نگاه پراضطرابِ پسری بهنام حسین در نماهای نزدیک که ناگهان تبدیل میشود
به چشماندازی پشت نگاه «دیگری»: طاهره، دختری که دوستش دارد؛ دختری که آمده در برابر
سرکشی طبیعت در قبرستان تسلیم شود؛ و مادربزرگِ دختر که قرار است کمی بعد همهی «نشدن»(ها)
را بر سر رویاهای ساده و بعضا خامدستانهی حسین خراب کند. و همزیستی دو امکان متضاد:
باد شدیدی که بیقراری درونی حسین را در رقص هماهنگِ پرچمها آشکار میکند؛ بیقراری
در چیزی که میخواهد اما مدام با بهانههای مختلف به بنبست میخورد. و اندکی بعد در
خطوط پرازدحامِ درختان در کلماتِ خشک و قرردادی مادربزرگِ دختر پودر میشود و بههوا
میرود. شاید ایستادن و فریاد زدنِ «ناامیدی» در کلمات، رو به پیرزن و درختان، تنها
هدیهی طبیعت به حسین باشد. بهراستی زیر درختان زیتون در آیینهی این فلشبک فیلمی
است دربارهی یک رابطهی تلخ و شیرین میان حسین و طاهره یا بهنوعی زندگی/زیستن آنها
است درون تصاویر؟ کیارستمی گویی این فاصله را در تنها فلشبکِ تمام سینمایش هر چه آشکارتر
میخواهد. این یادآوریِ دیدار آخر برای حسین گریزی بود برای نمایش احساساش درون تصاویری
که گویی محکوم به زیستن در آن است. دوربین کیارستمی اما در ثبت این تلاش نافرجامِ حسین
بیقراری و سرکشی را میخواهد: جدال میان شخصیتها و همزمان با طبیعت، میان فیلم و
واقعیت، و حتی جزییتر، در نگاه حیران حسین هنگام نشستن کنار درخت در پایان فلشبک،
و کلاکتی در پشت سرش که بیانگر فیلمی است در حالِ ساخته شدن بهنامِ زیر درختان زیتون.
و در آخر اما صدای نوزاد است که تمام فاصلهی میان خاطره و واقعیت را هنگام بازگشت
به چهرهی ماتزده محمدعلی کشاورز پر میکند. گویی کیارستمی خاطره را به نگاه «دیگری»
و اینبار کارگردانِ درون فیلم (محمدعلی کشاورز) وصل میکند. صدایی که گویی تلاش میکند
نحوهی ورودمان به این خاطره و آن گریهها و نوحهخوانیها را در خود حل کند. و شاید همین چرخش در زاویهی
نگاه(ها)، و تبدیل ضجهها در گورستان به گریهی نوزادی در پشت صحنهی فیلم در
پایان، همان هدیهی «زندگی» باشد به روایت کیارستمی: تلخی و شیرینی زندگی در
کنارهم و نه در امتداد یکدیگر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر