پنجشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۴



مربی مهدکودک (نداف لَپید، 2014)


غریب و ترسناک‌ است اما معمولی جلوه می‌کند. مملو از شعر و شاعرانگی است اما خود را اسیر قاب‌های به‌ظاهر شاعرانه‌ی فیلم‌های معمول نمی‌کند. به‌راحتی می‌توانست یک فیلمِ «ساندنسی» دیگر درباره‌ی رابطه‌ی غریب یک مربی مهدکودک و پسر بچه‌ای 5 ساله اما غیرمعمول (یک شاعر؟) باشد، اما هوشمندانه از آن فاصله گرفته و خود را به دورترین جای ممکن می‌رساند. رابطه‌ها را نشانه می‌گیرد، اما قصدش رسیدن به درونی‌ترین لایه‌های روان یک زن در فضایی کلاستروفوبیک در اسرائیل امروز است. درست است، «مربی مهدکودک» فیلمِ «انحراف»‌ها است: از هر آنچه می‌نماید، به‌سوی آنچه پنهان می‌کند؛ از رئالیسم عریان تصاویرش به‌سوی جهانِ مرموز و ناپیدایِ مکان‌ها و آدم‌هایش؛ و حتی انحراف از رابطه‌ای که دوربین در ظاهر با آدم‌ها برقرار می‌کند. (قاب‌ها خود را به رخ می‌کشند، اما نه از روی آگاهی نسبت به چیزی که نشان می‌‌دهند، بلکه از روی ترس/دلهره نسبت به چیزی که نمی‌دانند یا می‌خواهند کشف کنند). اینگونه همه چیز در حیرت و درماندگی فرو می‌رود: درماندگیِ صداهای پراکنده‌ی اطراف (پدر / عمو و .. ) از چیزی که پسربچه می‌تواند باشد؛ حیرتِ نیرا (مربی مهدکودک) از چیزی که می‌خواهد، از چیزی که هست؛ و در نهایت، حیرانیِ دوربینِ لَپید در هر جایی که ایستاده است. و این‌ها شاید برای کارگردانی جوان در دومین فیلمش کمی جاه‌طلبانه باشد، اما ابهام گسترده‌ی موجود در روایت آن چنان در خدمت فضا و چیزهایِ ناپیدا قرار می‌گیرد که انگار قطعیت هر چیزی را می‌توان به‌راحتی زیر سوال برد: آیا این شعرها از آنِ پسربچه، نیرا یا هر شخصیت موجود در فیلم است؟ این تردیدها از کجا آغاز می‌شود؟ «مربی مهدکودک» در لابلای این مسیرهای ناهموار حرکت می‌کند تا به ما یادآوری کند که شعر/زیبایی چقدر می‌تواند ترسناک باشد.

هیچ نظری موجود نیست: