جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۹۴

دیدن از ورایِ شایعه‌ها





مروری بر بازیگر، ساخته‌ی استنلی کوان
محصول 1991، هنگ‌کنگ

این نوشته پیشتر در شماره‌ی چهلم کتابچه‌ی «سینماتک موزه‌ی‌ هنرهای معاصر تهران» در تابستان 94 منتشر شده است



      و اما ماجرای یک کات: مگی چونگ با چهره‌ای خندان روبروی دوربینِ سیاه و سفید استنلی کوان نشسته، و در حالِ تاکید کردن بر فاصله‌ی زندگی خصوصی و عمومی یک «بازیگر» در مقابل نگاه رسانه‌ها است که ناگهان با برشی پرتاب می‌شویم به جریانِ احساسی دیگری در گذشته. به چهره‌ی مات و غمگین مگی چونگ در نقش روآن لینگ-لیو، بازیگر افسانه‌ایِ سینمای چین‌ در دهه‌ی 30. جایی‌که روآن آشکارا در وضعیتی بحرانی قرار گرفته، و رو به آیینه‌ی بلند اتاق‌اش نشسته است. معشوق‌اش با فاصله و مات درون همان آیینه‌ دیده می‌شود. روآن به سوی او که اکنون نزدیک‌اش ایستاده کمی می‌چرخد و کلماتش را صریح اما آرام و بی‌تاکید می‌گوید: «ما هر دو زِناکاریم.» و ناگهان سیلی محکمی‌ست که روی صورتش می‌نشیند. آیا با صحنه‌ای دیگر از بحران رابطه‌ی زناشویی یک زوج روبروییم؟ یا با تبعاتِ شکستن حریم خصوصی بازیگری در مقابل دیدگان دیگران؟ و شاید این بهانه‌ای باشد برای خودکشیِ ستاره‌ای در سن بیست‌وپنج سالگی؟ اما بازیگر هوشمندانه، حتی در همین صحنه، از جواب‌دادن امتناع می‌کند تا با ساختنِ هزارتویی از پرسش‌ها ما را هر چه بیشتر لجوجانه در حوالی راز این پرسش اصلی بچرخاند: روآن که بود و چرا خودکشی کرد؟ و اینگونه مرکز صحنه[1] (نام دیگر فیلم) تلاش می‌کند زندگی و مرگِ روآن را بهانه‌ای ‌کند برای احضار بخشی از تاریخ چین: با درهم بافتنِ نمایشِ فرازهایی از زندگی شخصی‌اش، تکه‌هایی از بازی‌هایش در فیلم‌های آرشیوی باقی‌مانده از آن سال‌ها در کنار بازسازیِ تکه‌هایی دیگر ، مصاحبه با دوستان نزدیکش (برای مثال لی‌لیِ نود ساله) و البته بازی مسحورکننده‌ی مگی چونگ که گویی روآن را در هاله‌ای از تقدس می‌پیچد. اما همزمان این کات جلوه‌ی دیگری از چگونگی مواجهه کوآن با سوژه‌اش را نیز نشانه می‌گیرد: حرکتی مدام میان تصاویر سیاه و سفید امروز با رنگی دیروز، میانِ واقعیت و بازسازی، مستند و داستانی، سینمای صامت و ناطق، و همینطور قاب‌های شگفت‌انگیزی که همه‌ی قصدشان به چنگ آوردنِ احساس درونیِ روآن از خلال برش‌هایی از زندگی و بازی‌هایش است. اشتیاقی بی‌پایان برای از آنِ خود کردنِ هر موقعیت، هر لحظه‌یِ هر چند کوچک: در میانه‌های فیلم کارگردانْ چو-شنگ تنها در گوشه‌ای چمباتمه زده و سیگار می‌کشد. روآن از راه می‌رسد و پرسش او شکلِ نشستنِ چو را به بحث می‌کشاند. شکل نشستن دو سوم چینی‌ها هنگام انتظار برای اربابانِ ماندرین؟ ژستی برای هجوم به آن‌ها؟ اما روآن با خاطره‌ای از مادربزرگش می‌گوید: «آن‌ها هنگام استراحت هم اینگونه می‌نشستند. کاری که من هم کنارش می‌کردم.» چو می‌پرسد: «چقدر میشه که چمباتمه نزدی؟» روآن لبخندی می‌زند. کنار او می‌رود و هر دو چمباتمه زده روبرو را نگاه می‌کنند. رضایتی برآمده از انجامِ مراسمی آیینی بر چهره‌شان نقش می‌بندد. و این همان کاری بود که روآن در جای‌جای بازی‌اش انجام می‌داد: فراخواندنِ دیگری بزرگ، «تاریخ» در هر لحظه‌ی کوچکِ بازی/زندگی‌اش. به یاد بیاوریم تلاش چندباره‌ی روآن را در به آغوش کشیدن پدرش در زیر باران سیل‌آسا در فیلم «شب بر فراز شهر»[2](1933). کارگردان از کار او راضی است؛ اما او باز هم تقاضای تکرار می‌کند. هنوز چیزی را لمس نکرده، همان تجربه‌ی آزار دهنده‌ی گذشته‌‌اش را. و این راهی‌ست که او همواره جستجو می‌کند برای متوقف کردن منطقِ واقعیت جاریِ اطرافش. و مگر بازیگری جز رسیدن به احساس هر لحظه‌ ( وحتی به تاریخِ درونیِ آن لحظه) است؟ اما آن کات، آن جایگزینی را شاید بتوان هدایتگر ما به‌سوی نقطه جوش درونی و ناپیدای روآن نیز محسوب کرد. واکنشی که ما را می‌کشاند به آن رقص مرگ پایانی و اجرای فاصله‌گذارانه‌ی آیین سوگواری‌. آن رقص رومبا[3]یِ روآنِ خوشحال و سرخوش در لحظات پایانی که به‌گونه‌ای متضاد اندوهگین است و غمناک. و اگر قرار است تصویری باقی مانده باشد، همین تصویر است: دست‌هایی که در خطوطی شکسته، منظم و آهنگین بالا و پایین می‌روند، اندامی باریک که در پشت آن لباس‌ِ پُرنقش اما پوشیده‌ به حرکت در می‌آید، و البته آن لبخندِ روی چهره‌‌. و صدای روآن که این تصاویر را همراهی می‌کند: «مردم خواهند گفت که به‌خاطر انجامِ گناهی خودکشی کردم؛ اما من هیچ گناهی مرتکب نشدم. مرگ هیچ معنایی برای من نداره. اما هنوز هم از شایعه‌های بدخواهانه می‌ترسم.» این صدای مرگِ روآن است. بازیگری که او را گاربوی چین می‌خواندند. و هر صحنه‌ی فیلم چه خوب این جمله‌ی جرج کیوکر درباره‌ی گاربو را یادآوری می‌کند: «او استعدادی داشت که کمتر بازیگری از آن برخوردار است. با یک حرکت خفیف سر گاربو، تمام صحنه زنده می شد؛ انگار نسیمی نیرومند به درون صحنه وزیده باشد.» و البته نباید از یاد برد که مرکز صحنه همزمان و به‌گونه‌ای متضاد ستایشی‌ست از مگی چونگ. از آن ژست‌ها؛ به همان میزانِ روآن لینگ-لیو: دست‌نیافتنی و شگفت‌انگیز.




[1] Center Stage
[2] Night in the City
[3] Rumba

هیچ نظری موجود نیست: