پشت صحنه «شب آنسوی خیابان» |
این مقاله پیشتر در «فیلمخانه» شماره 6 چاپ شده است
« شب آن سوی خیابان » آخرین فیلم رائول روئس، که پس از مرگ او اکران شده، به
گونهای طنزآمیز با یکی از کلیدیترین مفاهیم سینمای او همراه شده است: مسالهی
مرگ. مضمونی که در آثار او
بارها و بارها تکرار شده و این مساله یا انتخاب،این بار در پیشبینی دون سِلسو، شخصیت اصلی آخرین فیلمش به گونهای دیگر و شاید هماهنگ با
زندگی شخصی خودش ایجاد شده است.
برای ورود به فیلم بیایید
از اینجا شروع کنیم: چگونه میتوان پیچیدگی فیلمی
نمونهای از روئس را شرح داد؟ او در این فیلم در همان مکانی گام برمیدارد که در فیلمهای گذشتهاش نیز : سه کراونِ ملوان (1982)، شهر دزدان دریایی (1983)،
سه زندگی و یک مرگ (1995).
در زمانه ای که فیلمهایی با روایت متقاطع و فضاهای تو در توی ذهنی همچون رویکردی
نو درعرصهی سینمای عامهپسند خود را پیشنهاد میدهند، به نظر میرسد که روئس
یک عمر با سینمای منحصر به فردش، تا همین آخر، درستترین وعمیقترین وجه آن را به اجرا در میآورد. جایی که با ترسیم هزارتوها، معما(ها)، و فضاهای پرازابهام و
رازآمیز که در میزانسنهایش نیز بازتاب مییافتند ، به خلق موقعیتهایی غریب و یگانه دست پیدا میکند. جاییکه
درهمین فیلم، مرز خیال و واقعیت در بازی گویها / تیلههایی نمود مییابد که به
قول دونسِلسو وجه دیگری از زمان است. بازیِ گویهایی که تصویرگر تلاقی گذشته و حال ، مکانهای
متفاوت و دور از هم ، در یک لحظه و تداعیگر زمانها و مکانها در یاد و خاطرات به
هم بافتهی چشماندازی انسانیست. جایی که مرگ یا زندگی در برابر ارادهی معطوف به بازی تسلیم می شود. و در توضیح آن به خوبی میتوان از مفهوم «سینمای
جادویی» که در فصلی از کتابش «بوطیقای سینما»(1) مطرح شده، وام گرفت. سینمایی که
واقعیت و خیال را در نقطه/سکانسی شهودی به هم وصل میکند.
«شب آن سوی خیابان» از دو خط اصلی روایت تشکیل میشود: دون سِلسو، کارمند دفتری در شهری کوچک و در آستانهی
بازنشستگی، حدس میزند که به وسیلهی یکی از آشنایان صاحب خانهاش، به زودی کشته
میشود، و مواجهه با مرگ ازهمان ابتدای فیلم و معرفی او در کلاس ترجمهی زبان به
وسیلهی ساعت قدیمی زنگ دارش شکل میگیرد; و در
سوی دیگر دوران کودکی او، پسر نوجوانی با نامی عجیب و با کاربردی رُزبادی(2) در طول
فیلم،«رُدُدِندرُن» – مفهومی چندگانه و پرابهام در طول فیلم که در ظاهر، نام ماهی
گرفته شده بر روی دیوار خانه دون سِلسو و همینطور نام کسیست که در آینده او را
خواهد کشت- قرار دارد. نوجوانی که بتهوون
قهرمان دوران زندگیش را درون خیابانهای شهر/ تشییع جنازه و سینما همراهی میکند و اتفاقی با جان سیلور، دزد دریایی مشهور، آشنا میشود، فردی که قصد دارد هنر
زندگی کردن را به او یاد دهد. و ترسیم این "جهان دوگانه" و بازی/خاطرههایی در مرز بین واقعیت و خیال مسیری است که مهمترین استراتژی فیلم را شکل میدهد.
و در کنار این ترفند
روایی،این همهی آن چیزهایی است که میزانسن روئس را شکل میدهد: دوربینی که در فضاهای داخلی علاقه زیادی
به پنهان شدن پشت اشیا دارد – به صحنه / پلان سکانس درون اتاق دقت کنیم ، جایی که
دوربین ، پشت میزی که بر روی آن کشتیهای کوچکی که درون شیشه جای داده شدهاند، یا
در سکانس پایانی پشت آخرین صندلیها و درحال نظاره کردن در همان ارتفاع شخصیتها ،
پنهان شده – و رویکرد دیگرش، دنبال کردن شخصیتها در دلِ فضای مرموز و پر ازابهام فیلم
را پی میگیرد. و نور های نقطهای، گرفته با سایههای تیز در فضاهای داخلی در کنار
نورهای نرم و ملایمِ خارجی. همگی آنها درعین تضاد و یا حتی تناقض درونی که با
یکدیگر دارند، در فیلم وحدتی را دنبال میکنند که هر چه بهتر جهان غریب و ناآشنای فیلم
را به تصویر میکشد.
و در نهایت، در کنارهم قرار گرفتن زندگان و
مردگان در سکانس پایانی فیلم – کدام یک از آنها زنده یا مردهاند، کدام یک از این
شخصیتها مخلوق دیگریست؟ بتهوون، ژان ژنه و جان سیلور مخلوق دونسِلسو هستند یا سِلسو
آفریدهی ذهنِ نوجوانی؟ در این لحظات پایانی، فاصلهی بین نقش و اجرا کجاست؟ این
مراسمی برای تشییع جنازهی شخصیتهای فیلم است یا صرفا گردهمایی/همایشِ مردگان و
زندگان؟- و این شاید آخرین چیزی است که روئس به سینما هدیه داده و شاید این حقیقتی
است که از این فیلم باقی میماند. تلاش برای کنارهم قرار دادن ناهمخوانیها جهت
یادآوری مرگ به عنوان «ابزاری کارآمد»(3) در ترسیم کردن جهان مبهم و ناشناختهی
اطرافمان. و سینما خوب میداند که روئس شاید، شایستهترین فرد برای نشان دادن این
مفهوم و فضا(ها)ی وابسته به آن باشد.
..........................................................................................................
1. رائول روئس، «بوطیقای
سینما» ، ترجمه به انگلیسی برایان هُلمز، جلد اول، فصل " برای سینمای
جادویی"، ص 91-73
2. کلمه ای رازآمیز در
زندگی کین در فیلم «همشهری کین» که اشاره به وسیله ی اسکی کوچکی دارد که در کودکی
او با والدینش بازی می کرده است.
3. اشاره به جمله ای از
رائول روئس:«تلاش می کنم که تمایز ها را به یاد بیاورم، و این بهترین راه برای
یادآوری مرگ است.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر