یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۱

در تصاویر ما حقیقت را می گوییم "مصاحبه ی هال هارتلی با ژان لوک گدار"



این ترجمه تقدیم به دوست و منتقد عزیز و نا دیده ام وحید مرتضوی ( گرینگوی پیر ) . کسی که در این 4 سال گذشته مطالبش را همواره دنبال کرده ام . و از او بسیار یاد گرفته ام .



اندرو ساریس ، هارتلی را یک مولف می پندارد . در واقع در مورد هارتلی باید گفت منبع الهام بخش او بدون شک زیبایی شناسی سینمای هنری اروپاست که ژان لوک گدار آن را جان بخشید . از لحاظ سینمایی هارتلی تعهد آگاهانه ای نسبت به سینمای گدار در تمام این سالیان از خود نشان داده است . هارتلی همان بازی هجو آمیز تلخ را که گدار با ژانر ها کرده بود ، در فیلم هایش تکرار می کند . یعنی استفاده از زنان به عنوان نشانه ها ، و کنترل شدید بر تولیدات و محصولات هنری اش . تعهدی که در جزییات سکانس های فیلم هایش هم خود را نشان داده است . همانند صحنه ی رقص فیلم " آدم های ساده " که به شدت یادآور دسته جداگانه گدار است و یا سبک گرایی خشونت در فیلم " آماتور " و ... . همه ی این ها بهانه ست تا هارتلی طی یک گفتگوی به شدت خواندنی با گدار درباره ی سینما ، تولید فیلم و به طور کلی هنر به گفتگو بنشیند.
این مصاحبه در چهارشنبه ، 5 می 1994 در هتل اسکس نیویورک انجام گرفته است .



HH-دیروز بعداز ظهر فیلم خودنگارانه شما (JLG/JLG) را دیدم. دوست داشتم فیلم را با یکی از دوستانم ببینم . خب ، به مارتین داناوان بازیگر تعدادی از کارهام گفتم. چون از حس ستایش آمیزی که من نسبت به شما دارم خبر داشت . اما شدت این حس را از نزدیک ندیده بود . به هر حال جوابش مثبت شد. او تقریبا به صورت مداوم ( در طول فیلم ) می خندید.
JLG- ( می خندد )
HH- و حسش نسبت به شما این بود که جذاب ترین آدمی هستید که او بعد از گروچو مارکس می شناسه.
JLG- فکر می کنم این یه تعارف باشه .
HH- خب ، من هم چنین فکری می کنم . اما این احترام را به هر طریق فیلم های شما ایجاد می کند . برای من همانند حس رضایت بخشی است که کسی نمی تواند درباره ی آن به اندازه ی کافی توضیح دهد . من به شدت نسبت به چیزهایی که موجب خنده ی شما می شوند ، کنجکاوم.
JLG- چرا می توانی به چیزی بخندی – ساده است – به دلیل این حقیقت که تو یک انسان هستی . زنده ای . که این می توان بسیار غمناک هم باشد . من اسلپ استیک و تناقضات را با هم دوست دارم . مثل فیلسوف ها. وقتی شما دو چیز را کنار یکدیگر قرار دهید که یکی از آن ها با دیگری در تضاد باشد ، این من را به خنده می اندازد . در فیلم ها کمدی و تراژدی بسیار شبیه یکدیگرند . من جری لوییس را به خاطر همین دلا یل تحسین می کنم . مخصوصا یکی از آخرین فیلم هایش Cracking Up (1983 . و همین فیلمی که کمی قبل از اون ساخته ، به نام Hardly Working (1980 این فیلم واقعا خنده داره . با این دلیل که همه چیز در این فیلم شبیه کارهای سخت و مشکل به نظر می رسد .
HH- این حس ستایش آمیزی که شما درباره ی آن صحبت می کنید ، من در چیزهای جزئی تری هم می بینم . مثلا در این فیلم خود نگارانه ی شما زمانی که پشت میزی نشسته اید و می خواهید ایده هایتان را بر روی کاغذ منتقل کنید. یا در "سلام بر مریم " دختری که از روی دوچرخه به زمین می افتد . و تعداد زیادی مثال دیگر .. این دلیل فیلم دیدن منه . شناختن خودم . یک جور فعالیت درونی و شخصی .
JLG- این از همان ابتدا شروع می شود . تصاویر متحرک . فیلم ها . این ها در یک نمایش رمان گونه قابل اجرا نیست . این یک حرکت action است . حرکت موجب خنده ی شما می شود .
HH- خانه ی JLG/JLG خانه ی شماست ؟
JLG- بله ، آپارتمان شخصی منه .
HH- در کارهای دهه ی 80 به بعد شما ، یک نوع سکون و آرامش شاعرانه در کنار تفکر و اندیشه ی طبیعت محور بسیار سختگیر وجود دارد . که نه تنها با کارهای سابق شما متفاوت است بلکه من به هیچ وجه در کارهای دیگران هم این نمونه را ندیده ام . آیا نکته ی خاصی هست که شما به این زمینه درگیر شده اید ؟
JLG- این به جایی که من زندگی میکنم مربوط می شود . فرانسه و سوئیس . جایی همانند دریاچه جنوا که یک طرف دریاچه فرانسه است و طرف دیگر سوئیس . جد پدری من در طرف فرانسه زندگی میکردند و خانواده ی پدر من در طرف سوئیس . ما بعضی اوقات برای خوردن ناهار به طرف دیگر دریاچه می رفتیم . پس من دو کشور دارم . این دریاچه و پاریس . چیزی که به داده می شود مثل نگاتیو و چیزی که باید به دست بیاوری مثل پوزیتیو .
HH- برای من ، طبیعت در فیلم های شما یک جنبه ی کاملا روحانی دارد کا به شدت روی من تاثیر می گذارد . و یک رابطه ی دو طرفه با آن برقرار می کنم .
JLG- این فقط یک تصویر image است . همانند یک بدن . و کلمات و حرکات در فیلم ها ذهن و روح آن هستند . و این روزها بدن چیزی است که کاملا فراموش شده . در شروع این بدن – طبیعت – قسمت اعظمی از تصاویر و حرکات بودند .اما امروزه وقتی که کلینت ایستوود را در کوهستان های نوادا می گذاری ، هیچ معنایی ندارد . هیچ چیزی برای به حرکت در آوردن داستان وجود ندارد . این ها فقط به وسیله وکیل ها و ایجنت ها تصمیم گیری می شود .
قبل از جنگ (جهانی دوم) و و فقط بعد از جنگ(همان اوایل) طبیعت دارای معنایی بود . و امروزه واقعا این معنا از بین رفته است . در تلویزیون نمی توانید یک چشم انداز را کاملا نشان بدهید . کارت پستال خیلی بهتراست و تلویزیون با این موافق است .
HH- اگر بخواهم رو راست صحبت کنم ، من فیلم هایم را با بدجه ی خیلی کمی می سازم.
JLG- بودجه فیلمهات چقدره ؟
- 700.000 دلار
JLG- آره ، واقعا خیلی کمه . من وقتی که بودجه ی خیلی کمی دارم همیشه تلاش می کنم طوری فیلم بسازم که واقعا مثل درسی برای اقتصاد باشد . این کار را از روسولینی یاد گرفتم . روسولینی می گوید : شما ثروتمند هستید حتی اگر پول کمی داشته باشید . اگر شما 300.000 دلار برای گرفتن یک سیگار روی میز دارید . خب ، این پول خیلی زیادی ست . به خاطر همین فیلم های من همیشه در همون راستایی هستند که باید باشند . و این تنه راه حلی ست که می توانم زندگی کنم . به دلیل اینکه فیلم های من فیلم های موفقی نبوده اند . نمایش داده نمی شوند . بناباین من با بودجه ای که در دست دارم زندگی خودم را می سازم .
HH- در واقع من همیشه قبل از فیلمبرداری یک سوال از خودم می پرسم : چگونه می توانم نمایی پیدا کنم تا به وسیله ی آن بدن انسان را به صورت مناسب ترین حالت ممکن نشان دهد ؟ حال این سوال را می توان این گونه گسترس داد که : چگونه می توان نمایی از یک چشم انداز گرفت که همچنان بیانگر تصویری از بدن انسان باشد ؟ من اگر در این زمینه هم موفق بوده ام ، جواب را نمی دانم . اما به هر حال باعث شد که روی این مساله تمرکز زیادی کنم . به هر حال فیلم trust فیلمی ست که من در تلویزیون خیلی دوست دارم . در خالی که چشم انداز هم در تلویزیون معنایی ندارد .
JLG- نه ، تلویزیون این کار را نمی تواند انجام دهد . و حتی نقاشی . نقاشی آبستره . تو احتیاج به یک درآمد کافی نوری روی پرده نقاشی داری . انواع مختلفی از نقاشی وجود دارد . بعضی از آن ها با نور و برخی بدون نور هستند . اما هنوز اگر شما به یک نقاشی در اینجا ( زیر نور ) و یا جایی که نور وجود ندارد نگاه کنید ؟، تاثیر کاملا متفاوتی بر شما می گذارد . آگاهی از این مطلب چیزی ست که امپرسیونیست ها به آن دست یافتند . و من هم مجذوب آن هستم . و من تصمیم گرفتم چیزی را که مرا تحت تاثیر قرار می دهد تصاحب کنم . یعنی ثبت کردن نور در یک زمان معین .
و بعد از آن – بعد از 5 دقیقه – چیزی بسیار متفاوت رخ می دهد . پس اگر شما نتوانید دیافراگم مناسب را پیدا کنید ، آن لحظه را از دست داده اید . بنابراین می توانید در لابراتوار آن لحظه را درست کنید – اما نه دقیقا آن لحظه را . و بدون تردید آن واقعیت اصالت لحظه از بین رفته است . و این حس نور است . و این حس نور است که سوژه ی شما را تسخیر می کند . برای اینکه نور همواره در حل عبور است . عبور از شخصیت ، حرکات و تمام چیزی که شما در حال توضیح دادن آن هستید . و همین دلیل چیزی ست که من دیروز به عده ای می گفتم که چشم انداز ( درخت یا جاده ) عناصری هستند که من آن ها را می بینم و می شناسم . و در نهایت تنها شخصیت هایی هستند که من آن ها را می شناسم . اما من شخصیت ها ( انسن ) را درست نمی شناسم . و من چیزهایی که می شناسم را در کنار چیزهیی که از آن ها شناخت ندارم قرار می دهم . این کاری ست که من انجام می دهم .



HH- و من هم فکر می کنم که همیشه در حال یادگیری این هستم . متعهد و ملزم کردن خودم به آن لحظه ی انتخاب دیافراگم . انتخاب کردن در آن لحظه .
JLG- لحظه ای بودن نور . در حال حاضر موقعیت مهم برای من مکانی است که دوربین در آن قرار می گیرد . من هرگز این گونه – رفتن به سوی انتهای اتاق ، دور از نوری که از پنجره به اتاق تابیده می شود – فیلمبرداری نکرده ام . چون شما باید به سمت جایی بروید که نور از آن جا می آید . هانند " بابل " . گوسفندان همیشه در مسیر ستارگان حرکت می کردند . و شخصیت ها در سایه بوسلیه ی نوری که از پشت به آن ها برخورد می کرد شناخته می شدند . این چیزی ست که کمی در حال از بین رفتن است . به این دلیل که در وسایل الکترونیکی نوری وجود ندارد . نورپردازی وجود دارد . اما نورپردازی یک نور واقعی نیست . پس وقتی موجودی (نور ) فیلم از بین می رود ، ماده ( چون فیلم از ماده تشکیل می شود ) و جوهره ی فیلم هم از بین می رود . قانون به وجود آمده توسط نیوتون ، انیشتین و دیگران . رابطه ی نسبی که بین نور و ماده وجود دارد . نور یک ماده است و همینطور انرژی . پس وقتی من به سمت نور می روم به این دلیل است که نور انرژی را برای من می آورد . همین .




HH- چه اتفاقی می افتد اگر این ماده – این فیلم – از بین برود و ما شروع به الکترونیکی نگاه کردن به اطرافمان کنیم ؟ آیا در مسیر نگاه کردن ما تغییری ایجاد می شود ؟
JLG- این چیز جدیدی ست که رخ داده . نمی دانم . من این را دوست دارم چون چیز کاملا جدیدی ست . اما راهی که ما به سمت این نگاه جدید انتخاب کردیم ، خیلی قدیمی ست . شبیه بوروکرات ها شده . منظورم هالیودی ست که در مقابل اروپای مرکزی به صورت یک جاهل به وجود آمد . اما امروزه قوانین هالیوود خیلی تغییر کرده و مثل یک بوروکرات رفتار می کند .
HH- اینجوری که من فهمیدم شما ترجیح می دهید که هالیوود مثل گذشته گذشته همانند یک جاهل عمل کند ؟
JLG- البته ، من حس ستایش آمیزی نسبت به آن هالیوود در خود دارم . مثل هری کوهن رئیس کمپانی کلمبیا . زمانی که کیم نواک را کشف کرد یا هاوارد هیوز .
HH- تالبرگ .
JLG- حتی تالبرگ . او یک نابغه بود . همانطور که در فیلم تاریخ سینما گفتم : او تنها کسی ست که می تواند در روز به 30 فیلم فکر کند .
HH- در قسمت دوم تاریخ سینما – اگر درست بگم – شما به سرژ دنی می گویید :
JLG- بله ، مربوط می شه به 5 سال پیش . قبل از بیماری سرژ دنی .
HH- شما به او می گویید ، " تو این گونه فکر می کنی که تاریخ سینما ، بزرگترین تاریخی ست که می تواند بیان شود چون این تاریخ هنوز به صورت یک طرح ، پروژه مطرح است .
JLG- آره ، این تنها راه به وجود آمدن تاریخ است .
HH- کمی جلوتر در همین اپیزود ، یک صدای زنانه چیزی را روی تصویر می خواند : چیزهای عجیبی که درباره ی زندگی مرده ی این جهان وجود دارد همان عکس العمل ها و احساساتی ست که از گذشته می آیند .
JLG- به این دلیل که این دنیای جدید ست که حکمفرما شده و این دنیای جدید بسیار گستاخ و بی رحم است . این دنیای جدید از بدو تولدش کلبی مسلک و فراموشکار به وجود آمده است و این پرسپکتیو را از بین برده است . یک نقطه ی فرار ...
HH- نقطه ی فرار .. ؟
JLG- بله ، ام .. نه این درسته ... یک راه فرار .. . این چشم انداز آینده ی ماست . ما در قرن 20 یا 21 زندگی می کنیم . اما تمام تفکرات ما ... اگر شما با یکی از آن آدم هایی که با تکنولوژی کار می کنند ، صحبت کنید ... می بینید که تفکرات آن ها مربوط به حداقل 2 قرن پیش است . در سینما می توانید این را نمایش دهید . انیشتین هم عصر استراوینسکی بود اما او در حقیقت هم عصر گریفیث و فویاد است . اگر امروزه ما همانطور که تلویزیون به ما فکر کردن را یاد می دهد ، تفکر کنیم ، ما همانقدر مدرنیم که انیشتین بود . استراوینسکی یک موسیقی مدرن است اما هم عصر فیلم تولد یک ملت است، یک فیلم قدیمی . تمام فکرهای ما جهان تازه را بوجود می آورد در حالی که تفکرات و اندیشه ی ما روز به روز قدیمی تر می شود .
HH- بعضی اوقات فکر می کنم که اهداف ما هنوز قدیمی مانده اند . من فکر می کنم کمی در مسیر راهم محافظه کار شده ام . من شیفته ی هر چیز کشف شدنی هستم . منظورم آن چیزهایی که در ظاهر هستند نیست . ما راههای جدیدی برای فهمیدن تمام چیزهایی که در قدیم وجود داشته کشف یا اختراع می کنیم .
JLG- هیچ چیز کشف شدنی وجود ندارد . حتی برای شروع قرن جدید . چیزهای جدید جزئی وجود دارند . جزئیات مهم جدید .
HH- در انتهای (JLG/JLG) خیلی مختصر درباره ی آرزوی جهانی شدن حرف می زنید .
JLG- این جمله ای است که من از یک فیلسوف فرانسوی قدیمی گرفته ام - اگر من در مورد چیزی صحبت می کنم منظورم یک چیز یا هر چیز دیگری – وقتی که من می گویم : " من سردم است " . جمله ای ست که متعلق به من می باشد . : " من سردم است " . اما فقط با بیان این جمله تبدیل به یک چیز عمومی شده است .
HH- این خیلی ترسناک است . ممکنه شما به عنوان یک اسطوره برای خودتان کسل کننده شوید و این مانع انجام کارهی شما شود .
JLG- شما بعضی اوقات به سمت مسیری که عادت کرده اید ، حرکت می کنید . مسیری که مجبورید در آن باشید . اما در حال حاضر توانایی انجام کار را دارم . این قسمتی از زنده بودن من است . فکر می کنم یک اعتقاد راسخ و مقدسی به تصاویر متحرک دارم و این برایم رضایت بخش است .



۲ نظر:

Vahid Mortazavi گفت...

خیلی ممنون از لطف و مهربانی‌ات سینای عزیز ... آشنایی با دوستی همچون تو به لطفِ این وبلاگ مایه‌ی خوشحالیست.

پایدار باشی و ... از بابتِ انتخاب و ترجمه‌ی این گفتگو هم واقعا ممنون.

افراز گفت...

ممنون از ترجمه تان...حرف هاي گدار هميشه خواندني است...هارتلي هم كاملا مسلط مصاحبه را پيش برده است... حال به اين فكر مي كنم كه كاش اين مصاحبه طولاني تر بود (مانند مصاحبه ي كمرون كرو و بيلي وايلدر...)