از آنجا که « ژان لوک گدار » همیشه می خواسته آن چیزی را به تماشاگران نشان بدهد ، که آنها می خواهند ، فیلم بعدی او هم ، قرار بود درباره یک دختر و یک هفت تیر باشد . « داستان پرهیجانی که بلیت های بسیاری خواهد فروخت ». اما مانند قهرمان « هنری جیمز» در « بار دیگر » فیلمی هنری ساخت ، که کمتر از همیشه فروخت . آنچه که قرار بود درباره یک دزدی ساده باشد ، آن چیزی شد که نامش را گذاشت دسته جداگانه .
دو شخصیت اصلی دسته جداگانه با تقلید از فیلمی جنایی و خشن ، شروع می کنند به در آوردن ادای آن اما رفته رفته واقعاً وارد رویدادهای آن می شوند و آنها را اجرا می کنند . دختری هم که می خواهد در جمع آنها پذیرفته شود می گوید که در ویلای محل اقامت او ، آدم های پولداری زندگی می کنند و ما در شگفتی و حیرت و هراس بسیار ، شاهد آن هستیم که سه نفر آنها سرقت را آنچنان که در یک فیلم باشد و یا در قصه های مادر بزرگ ها ، انجام می دهند . جنایت فیلم نیز ، گویی در خواب و خیال رخ می دهد ، امانه به آن صورت که آنها انتظارش را داشتند و ما دائماً در انتظاریم که به ما بگویند که این یک شوخی است و آنها واقعاً نمی توانند دست به چنین سرقت مسلحانه ای بزنند.
« دسته جداگانه » مانند آن است که چند دانشجو در یک کافه، فیلمی قدیمی را به یاد آورند و پایان آن را با ذهنیت خود بازسازی کنند و در آن، ترکیبی از عناصر فیلم های گنگستری قدیمی ، مانند وفاداری و ریسک های بی مهابا را با معصومیت کامل، با عشق و علاقه بسیار و بدون تعامل و منطق کافی به کار برند همان طوری که مثلاً یک شاعر فرانسوی ، زیبایی های عاشقانه یک رمان جنایی آمریکایی را ، آن طور که خود می انگارند ، برای ما نقل کند . به گفته ای دیگر ، گدار با بهره گیری از نیروهای تصور و پندارهای خلاقانه، خود گنگسترها را بازسازی می کند و به آنها روابطی از نوع دیدگاه های خود می بخشد و آدم های آنها با آدم های پشت میز کافه های پاریسی و درحشر ونشر با « رمبو » و «کافکا » و« آلیس در سرزمین عجایب » یک جا با هم می نمایاند . خیلی ابلهانه به نظر می آید نمی آید ؟ اما ما حالا می دانیم ، این فیلم هایی هم که یک زمانی آنچنان ، قوه تصور ما را تسخیر می کردند ، تا به چه اندازه از ما غریبه و با ما بیگانه بوده اند . و آیا این خود ما نبوده ایم که در سن کودکی وحتی بعد از آن ، فیلم های کلیشه ای و یک دست را معبود خود قرار داده، ویژگی ها و شخصیت ها و عناصر دیگر هنرها را نیز که شعور ما را بسیار متحول ساخته اند، با آنها در هم آمیخته و حتی به آنها بخشیده ایم ؟ و آیا چنین نیست که تمامی تجربیات ما ، در هنر و هنرهای عامه پسند ، که تنشی بیش از تنش موجود در زندگی معمولی دارند ، با تمایلی شدید به جهان های خاص و تصوارت شخصی و خلاقیت های ما ترکیب و درهم آمیخته می شوند ؟ و آیا فیلم ها ، به خاطر اینکه این چنین فراگیر شده اند ، رسانه ای ایده آل برای درهم آمیزی رویاها و تجربیات ما از زندگی و هنرها و خاطرات پراکنده و مشوش ما از همه آنها نیستند ؟ کسانی هم که فیلم های کلیشه ای می سازند ، آیا همه آنها را از تجربیات سر هم شده خود از همه اینها و تاریخ هنر بیرون نمی کشند ؟ مانند« هاوارد هاوکس» و «بن هکت »که «صورت زخمی »را از زندگی خانوادگی «آل کاپون» بیرون کشیده اند ؟ آنچنان که گویی، آنها فرانسویانی باشند که در شیکاگو فرود آمده اند ؟
یک چنین تشابهات ، فاصله و غرابت هایی در تصورات گدار ، نسبت به شخصیت های گنگسری فیلم های آمریکایی ، احساساتی ملایم تر و سرخوردگی های بر شخصیت گنگستر های او می افزاید که با وجود تفاوت های ظاهری ما را حتی به واقعیت امر و اصل وجودی شخصیت هایی که در فیلم های آمریکایی شناخته ایم ، نزدیک تر می کند . به کلامی دیگر ، به واسطه این فیلم گدار ، ما بیشتر از آنچه که در فیلم های آمریکایی با شخصیت های آنها آشنا می شویم ، به درک آنها نائل می آییم و اکنون آنها را می شناسیم و حالا او ، و از این طریق ، بسیاری از دیگر شخصیت های محو و ناپیدای دیگر را نیز برای ما زنده می کند و ضرباهنگ تند و تغییرات مشهود روحی روانی آنها به تحولات و ناپایداری ها را ،روشنی و وضوح می بخشد و زندگی شکننده شخصیت ها را پربار ، دردآور و خاطر انگیر می کند . آن طور که ما اینک در خود نسبت به آنها ، احساس بیشتری از دقت نظر ، وابستگی و نیز توجه ، می بینیم .
یک چنین خاطره ها و خاطر انگیزی هایی که دسته جداگانه را اینگونه بارور می سازد ، شاید از احساس وجود کمبودهای فیلم های آمریکایی در گدار بیدار شده باشد . اما خود او گفته است "به محض اینکه بتوانید فیلم بسازید، دیگر نمی توانید مانند همان فیلم هایی که شما را مشتاق فیلم ساختن کرده اند،بسازید ." و این پدیده به خاطر آن است که فیلم دوستان جوان و در حال رشد فرانسوی ، اگر در فضایی منطقی رشد یافته باشند ، درک می کنند فیلمهای گران ساخت آمریکایی، آن طور که امروزه ساخته میشوند، فاقد ارزش ساخته شدن هستند و شاید بسیاری از آنها، هرگز دارای این ارزش نبودهاند. افراط و تفریط و شکوه و جلالی را که در جوانی، در فیلمها میدیدیم که آنها را ابرای ما جادویی و همچون نگاهی از سوراخ کلید در به « هزار و یک شب » و « شبهای عربی » جلوه میداد، اکنون زشت و اختناق آور مییابیم و نیز درمییابیم که آنها، واقعاً چقدر تقلبی بوده اند. جادوی « شب امریکایی » درفیلمهای گنگستری آمریکایی که در جوانی، سکب و سلیقه گدار را آراست، و شعر سرعت در شهرها و لحظات بیفکرانه بعد از آنها، زندگی عجول، مرگهای ناگهانی و سریع، دنیای فاقد نوازش و توضیح و تشریح، همه اینها میبایست با رشد و ورود گدار به سینما به نحوی معنا پیدا میکرد. ممکن است هنرمند، به خاطر احساس عدم دسترسی به همه آن چیزهایی که کودکی و جوانی او را لذت بخش کرده بوده و همه آن چیزهایی که او را تا به جایگاه یک هنرمند رهنمون کرده، غبطه خورده و دلتنگ شود. اما گدار از جمله تهیه کنندگان نادان (و یا دیوانه)ای نیست که فیلمهایی را که با آنها رشد یافته، دوباره سازی کند. اما با عشق بسیار به فیلمهایی که سلیقه اش را پرورش داده اند، خاطرات خود را از آنها با تمایلی فعال، در فیلمهایش به کار می گیرد و او چون اکنون، اعتماد به نفس یافته، مانند خیلی از هنرمندان دیگر ، گذشتهای را که در آن رشد کرده و پشت سر گذارده (و شاید چون هنوز از آن بیرون نرفته) نفی نمی کند. وی دوباره آنها را معرفی میکند، اما با کیفیت و ویژگیهایی متفاوت. و به اینگونه است که او، خاطرات خود را از آنها، همراه با شوخی هایی درباره آنها، با مخاطب تقسیم میکند. او با باورها و ناباوریهای خود، بازی میکند و این بازی، گویی از سنگینی و اهمیت آثار او میکاهد. او چنین به نظر میرساند که گویی برای موضوع فیلم خود، اهمیتی قائل نیست و با فیلم فقط، بازی میکند. منتقدان با خرده گیری بسیاری میگویند که نمیتوانند او را جدی بگیرند. اما آنگاه که شما نگاهی می اندازید به آنچه آنها جدی میگیرند، میبینید که اعتراض آنها جدی نیست و فاقد اهمیت است.
از آنجایی که فیلم گدار، به ما اجازه نمیدهد تا فراموش کنیم که ما سرگرم دیدن یک « فیلم » هستیم، آسان میتوان تصور کرد که او فقط شوخی میکند. اما در واقع، یادآوریهای او در خدمت مقصود و نیتی متضاد قرار میگیرد. آنها به مامی گویند که هدف او، رئالیسمی ساده نیست و زندگی واقعی، شخصیتهای او دستخوش رویاهای آنان، دائماً در حال تغییر است و اگر من بتوانم از بالا به او نگاه کنم، هدف او شعر واقعگرایی و واقعیت شعر است. نگاه من به این مورد، چنین است که گویی میخواهم خواننده را (بسته به حال و هوای خواننده) به طور متظاهرانه ای بیاارم و یا برای او شاعرانه گفته باشم. تا چیزی مانند نقدی محکم از آثار گدار، آورده باشم. آنگاه که گوینده در « دسته جداگانه » میگوید: « فرانز » نمیدانست که آیا جهان به یک رویا تبدیل شده است و یا یک رویا به جهان، شاید ما بیاندیشیم که این جمله ای است که از میان خرده ریزهای اسطوره ها، و یا طیفی پر رنگ از گفتار « ارفه » و « بچه بدذات » و یا اینکه نفس ما بیاید، از زیبایی آن به شماره افتد. من فکر میکنم، برای کسانی که گدار را درک میکنند، همه این موارد، حادث خواهد شد. ما به هنگام خواندن « سروانتس » همچنین واکنشهایی خواهیم داشت. « دون کیشوت » ی که ذهنش را افسانه های « شوالیه ارانتری » مغشوش داشته و میرود به جنگ بدکاران خیالی، جدی است. از اجداد شخصیتهای گدار که در خواب و خیال فیلمهای آمریکایی به رویا میروند و جهان را از دید پلیسها و دزدان آن میبینند. شاید تفاوتی محسوس و حساس، میان
درگیریهای عاشقانه سروانتس و بازیهای گدار باملودرام، از آن روی است که گدار خود (همچون در آلفاویل) در پاره ای از آشفتگی های خیالی شخصیتهای خود گرفتار است. تنش میان سبک سرسخت، خونسرد و قاطع او و معانی رمانتیکی که سبک برای او دارد، و نیز برای بسیاری از دوستداران فیلمهای غیر « سانتیمانتال » گنگستری آمریکایی آن چیزی است که آثار گدار را به گونهای یگانه، مدرن و هیجان انگیز می کند. روش سردستی و تصادفی او در حذف احساسات فیزیکی ـ که برای او فاقد توجیه و اندیشهاند ـ فیلم او را به شکل گردآوری شده ای از نقاط برجسته و تکه های زیبایی از نکات ریز و کوچک، به سبک گدار درمیآورد، که در کنار عدم توجه او به سرنوشت شخصیتها ـ روشی که او از فیلمهای آمریکایی آموخته و برجستگیهایش را با فلسفه و دیدگاههای بعد از جنگ فرانسوی ساییده و صیقل داده ـ همه از جمله چیزهایی است که جوانان و « نوجوان »های آمریکایی و دیگران را مفتون ایده آلهای فیلمهای او می کند. و این جوانان، اکنون همان گونه راه میروند: سرسخت، خونسرد و متین، مثل گنگسترهای فیلمها و نه ابله و شکم گنده و حجیم مثل یک گنگستر فیلم و این اکنون روشی است برای « جوان »ی که موهبت داشتن آنها را یافته باشد.
درگیریهای عاشقانه سروانتس و بازیهای گدار باملودرام، از آن روی است که گدار خود (همچون در آلفاویل) در پاره ای از آشفتگی های خیالی شخصیتهای خود گرفتار است. تنش میان سبک سرسخت، خونسرد و قاطع او و معانی رمانتیکی که سبک برای او دارد، و نیز برای بسیاری از دوستداران فیلمهای غیر « سانتیمانتال » گنگستری آمریکایی آن چیزی است که آثار گدار را به گونهای یگانه، مدرن و هیجان انگیز می کند. روش سردستی و تصادفی او در حذف احساسات فیزیکی ـ که برای او فاقد توجیه و اندیشهاند ـ فیلم او را به شکل گردآوری شده ای از نقاط برجسته و تکه های زیبایی از نکات ریز و کوچک، به سبک گدار درمیآورد، که در کنار عدم توجه او به سرنوشت شخصیتها ـ روشی که او از فیلمهای آمریکایی آموخته و برجستگیهایش را با فلسفه و دیدگاههای بعد از جنگ فرانسوی ساییده و صیقل داده ـ همه از جمله چیزهایی است که جوانان و « نوجوان »های آمریکایی و دیگران را مفتون ایده آلهای فیلمهای او می کند. و این جوانان، اکنون همان گونه راه میروند: سرسخت، خونسرد و متین، مثل گنگسترهای فیلمها و نه ابله و شکم گنده و حجیم مثل یک گنگستر فیلم و این اکنون روشی است برای « جوان »ی که موهبت داشتن آنها را یافته باشد.
حرکت و واکنش ما به تجربیات شخصی، از طریق آموخته هایمان از هنرها، همواره احترام انگیز و گاه نیز مد روز بوده است. چیزهایی مانند نسبت دادن صحنه ای از یک سیرک به پیکاسو، و مشتریان یک رستوران و رفتار آنها به یک فیلم از این گونه اند، اما فقط چندی پیش بود که ما نسبت دادن رفتار خود به فیلمها و تقلید از آنها را مایه شرم می دانستیم زیرا بیش از آنکه آنها را تشریحی از شرایط روحی و روانی خود بشماریم، اعترافی درباره خود میپنداشتم. گدار همزمان باهنر « پاپ » این گونه واکنش ها را با فیلمهای خود افشا کرد. همانطور که هنر « پاپ » همچنین تجربیاتی را بر نوع واکنش به هنر قدیم برتری بخشید.
و اکنون که حرکت تاریخ فرهنگ، سرعت فراوان یافته، دانشجویان دانشگاهها، در برابر این سئوال که به چه چیز علاقه مندند، بی درنگ پاسخ میدهند: « خیلی به سینما میرویم. » و خیلی از آنها هم بسیار به این افتخار میکنند که: « به همه چیز از دید سینما مینگرند. » و برمی شمارند که چگونه فیلمی را چندین بار دیده اند. آنها ـ و ما نیز ـ دیگر نمیتوانیم سینما را به چیزی تشبیه کنیم و نسبت دهیم. همه ما و آنها دیگر در سینما ذوب شده ایم.
احساس « اکنون » در گدار، آکنده از « گذشته » سینمایی او است و این همان چیز است که فیلمهای او (و تا اندازهای محدودتر، آثار « ژاک دمی ») را پی میافکند و آنها را « نو » مینمایاند. زیرا فیلمهای این نوع فیلم سازان، آثاری از نسلی هستند که از سینما تغذیه شدهاند. منظور این نیست که در گذشته نیز، فیلم سازانی نبودهاند که از فیلم نیاموخته باشند. نظر من این است که فقط اتمسفر و فضای بعد از جنگ جهانی بود که عشق به فیلم را به صورت یک عشق شبه روشنفکرانه درآورد و اگر بخواهم مستقیم بگویم: گدار همان « فیتز جرالد » جهان سینما است و سینما برای دهه شصت میلادی، ترکیب و نقطه اتصالی است با آنچه که هنر برای نسل بعد از جنگ آورد که روشی نوین از نوعی زندگی سرشار از عشق و عصیان است.
دنیای « دسته جداگانه » از یک سو واقعی است، زیرا قهرمانان داستان هم میپندارند که ممکن است بمیرند و هم از سوی دیگر غیر واقعی، زیرا او (کارگردان) و آنها احساسات و حتی مرگ خود را جدی نمیگیرد. گویی که آنها برای دیگران فاقد اهمیت هستند. تنها هویت آنان، ناشی از ارتباطات میان خودشان است. ممکن است بیندیشیم که به هر حال، این شرایطی است کنونی و امروزی و گدار که چنین میاندیشد هم، جزیی است از این کل. گاه چنین به نظر میآید که فیلم، فاقد هر گونه تشابه و یا خیزش گاهی در خارج از خود باشد و آن هنگامی است که دنیای رویایی و توهمی فیلم، به زیبایی و یگانگی منحصر به فرد « دسته جداگانه » درمیآید. رفته رفته این احساس به ما دست میدهد که چنین بیتفاوتیها و یا عدم توان حرکت و ایجاد ارتباط با دنیای خارج و دیگر، نوع نوینی از زیبایی شناسی و قانون مندی « بیان » و « آنچه که اکنون مورد پسند است » باشد. غمی که بر « دسته جداگانه » چتر گسترده، حسرت رمانتیکی است نسبت به اینکه دیگر نمیتوانیم به فیلمهایی که زمانی آرزوی غرق شدن در آنها را داشتیم، اعتماد کنیم و جزیی از اعضای بینظیر زیبایی و خطرهای دهشتناک جهان گنگسترهایی شویم که همواره به دوستانشان اعتماد داشتند و روسپیهایی که هرگز خود را نمیفروختند و این غمی است ناشی از بیمعنایی و پوچی و زیادی کوششها برای یافتن معنای زندگی در هنر. انگار که گدار در فیلمهایش میگوید:
« تنها یک چنین عشقهای غیرممکن، ممکن است. تو، در جهانی از پلیسها و دزدها بازی میکنی که گلوله هایش واقعی است و تو را میکشد. »
فیلمهای خود او هم، به صورت اشاراتی بازیگوشانه درمی آیند، که ما در آنها از کنار بردها و باختها، با یک شانه بالا انداختن و یا تبسم میگذریم.
همانگونه که « آلفاویل » نشان میدهد: مجازات تمرکز گدار بر سینمای گذشته، دریافت این نکته است که فیلمهای قدیمی، احتمالاً نقطه تأمل، « مرجع » و راه رجوع قابل اعتمادی برای تماشا و مطالعه این جهان فراهم نمی آورند و بعد تأسف میخوریم از اینکه، گدار از آن نوع هنرمندانی نیست که بتواند ساختاری روشنفکرانه، هم سنگ با سطوح درخشان سبک و کیفیت ریزه کاریهای هایش پایه گذارد و در این راه، ما به شاهکارها می اندیشیم و احساس میکنیم که در اینجا انسانی بوده است، قادر به شاهکار پردازی که چنین نکرده است. اما شاید چنین هم نباشد. شاید گدار، دارای هنری است متفاوت و از گونهای دیگر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر