محصول رومانی، 2015
این متن پیشتر در فیلمخانهی هجدهم چاپ شده است
فیلم تازهی کورنلیو پُرومبویو نتیجهی مستندی بیسرانجام
است؛ همراهی با دوست و همکارش آدرین پورکاسکو در یافتن گنجی پنهانشده در باغ
خانوادگیاش که با وجود تلاشهای بسیار و ساعتها فیلمبرداری به بنبست میرسید.
اقدامی که سالها بعد منجر به ایدهای جهت ساخت فیلمی داستانی میشود: گنج (2015).
و این جایگزینی در چشمانداز این فیلمِ آخر نهتنها سفری از مستندنگاری خشک و
قراردادی به رویاپردازیِ جهانی داستانی که جستجوی خیال است در پشتِ واقعیتهای تلخ
و البته فراگیر اجتماع: پاسخی تازه برای ابهامهای موجود در عنوانی بحثبرانگیز بهنامِ
«رئالیسم رومانیایی»!؟ یا بازی با قراردادهای ژانری برای فرو ریختنِ دیوارهای
محکم، سرسخت و نرمشناپذیر آن رئالیسم؟ (برای نمونه در مقایسه با سینمای کریستین مونجیو
و کریستی پویو). گنج سفری یکهفتهای درون روزمرگیهای متعارف زندگی کارمندیِ
کوستی (کوزین توما) در شهری بزرگ است که با حرفهای همسایهاش (آدرین پورکاسکو) ترغیب میشود تا برای یافتن گنج به خانهی پدریِ آدرین
در روستایی دورافتاده برود. زمینی که گویی دو قرنْ بزنگاههایِ پراکندهی تاریخ
رومانی را به یکدیگر وصل میکند: بیانیهی آیلاز، اعلام استقلال از روسیه در 1848
تا به قدرت رسیدن کومونیستها در 1947. و گنج همچون یافتن راهی زیرزمینی در پهنای
زمین است برای احضار گذشتهای که واقعیت امروز را به چالشی تازه میکشاند: پرسشی
که شاید اینبار در خواستهی «داستانی» پرومبویو در یافتن گنج نهفته
باشد. در حفاری واقعیتهای گمشده توسط شخصیتهایش، و البته در قانون مجازات کسانی
که به قصد وارسی گذشته چیزی/گنجی را پس از یافتن پنهان میکنند. و بازی لحنها درست
در رفت و برگشت مدام در چنین منزلگاهی شکل میگیرد: در جستوی کمیک و البته احمقانهی
فلزیاب که با هر حرکت، صدایش از ذوقِ یافتن چیزی گرانبها در میآید؛ در ژستهای
پرتکرار و درماندهی کوستی و آدرین هنگامِ قدم زدن پشت سرِ مرد فلزیاب که جدیتی
باستر کیتونی به صحنه اضافه میکند، و در نهایت، در گزندگی واقعیتی عبث که بهتدریج
در بازی با انتظارهای ژانریِ مخاطب (چه چیزی پیدا میکنند؟ پلیس با آنها چه میکند؟
و در پایان چهکسی با کشتن دیگری به گنج میرسد؟) گسترش پیدا میکند. پرومبویو اما
زمانی طولانی را صرف میکند تا هر چه بیشتر پاسخها را بهتاخیر بیاندازد. با سپری
کردنِ روزی کامل در کنار شخصیتهایش تا شب منتظرمان میگذارد. تا جاییکه در اوج
ناامیدی شخصیتها در تاریکیِ حفرهای عمیق به جعبهای قدیمی، پولی نامشخص (مربوط
به کدام دوره است؟) میرسند: آغاز سفری ناگزیر بهسوی تاریخ؟ پرومبویو شاید بیش از
هر فیلمساز دیگر رومانیایی معاصرْ تاریخ را به درون تصاویرش فراخوانده است: ایدهی
تاریخمندی اندام و ژستهای یک بازیگر در متافیلم قدرنادیدهاش وقتی غروبْ بخارست
را فرامیگیرد یا متابولیسم[3] (2013)، و ثبت نوشتههای
روزانهی پلیسِ دایره مواد مخدر در پلیس، صفت[4] (2009) که تحقیقات میدانیاش
را به توصیف دقیق واقعیت به تاریخ هر اتفاق اختصاص میداد.
اما پُرومبویو اینبار تلاش میکند با نگاهی کنایی و بعضاً
کمیک واقعیتِ امروز رومانی را در چشمانداز تاریخ سرزمینش بهتصویر بکشد: نوعی
مقاومت در برابر نمایش «واقعیتِ» سرسخت موجنوی سینمای رومانی! گویی با جهانی
روبروییم که در عین سادگی روایت به دو نیمه تقسیم میشود: اقدامی جمعی برای یافتن
گنج در نیمهی ابتدایی، و پذیرش کیمک و البته فانتزیگونه ثروت در پایان. رویکردی
که آن را در برخورد کاراکترها با جهان اطرافشان، و حتی در تمهیدهای میزانسنی کار
شده در گنج نیز میتوان جستجو کرد: در حرکت فیلم از مکانهای بسته، محفظههایی تنگ
(خانه، اداره، آپارتمان) بهسوی مکانهای باز (باغ خانوادگی، زمین بازی کودکان)؛
فضاهایی فراهمشده برای خیالپردازی کوستی و آدرین، شخصیتهای فیلم. و بهنوعی
حرکت از دوربینی مشاهدهگر، نماهایی بسته از دیاگرامای نقشبسته بر نمایشگرِ گنجیاب
(که همهچیز را تخت و در سطح نشان میدهد) بهسوی حرکت دوربینی که ما را به کیفیت
استعاری و البته بحثبرانگیز پایان فیلم میرساند: به جاییکه دوربین بر روی جعبهی
جواهراتی میماند که کوستی بین فرزندش و کودکان دیگر تقسیم میکند. جاییکه فرزندش
با فانتزی کودکانهاش آنرا گنج نمیخواند: «اگر این گنج هست، پس یاقوت سرخش کجاست؟»
اما پُرومبویو در آغاز این حرکت دوربینش در سور احمقانهی کوستی چه چیزی را میجوید؟
بازی با داشتنِ حسی از مالکیت خصوصی یا دهنکجی به مالکیت اشتراکی در دوران
کمونیسمِ رومانی؟ اما این ماندنِ دوربینْ قاب پایانی فیلم نیست. دوربین مسیر حرکتش
را رو به بالا همگام با قدمهای بازیگوشانهی کودکان با مشتی از جواهرات در
دستانشان و در بینِ وسایل زمین بازی آغاز کرده تا جاییکه درخشش خورشید را در
آسمان در قابِ پایانی بنشاند: تصویری از شاعرانگیِ «ابزوردِ» این جهان در حرکتی که
زیرکانه زمین را به آسمان، و واقعیت را به خیال میدوزد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر